۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۱ : ۰۲
رضا صیادی- یک مغازه کوچک که میز و صندلیاش بیشتر از من و شما سن دارد، همراه یک یخچال قدیمی بزرگ و دهها جعبه نوشابه، می شود همه مغازه «آقا داود» ؛ کسی که حدود سال 50 پیش برای نخستین بار پیتزا را وارد تهران کرد. حالا حدود نیم قرن از آن روزگار میگذرد، اما انگار مغازه آقا داود در گذر زمان دچار هیچ تغیر و تحولی نشده. در تهران سال 89 که فست فودها برای جذب مشتری دست به هر کاری میزنند، عجیب است که این مغازه قدیمی و کوچک، مشتریهای بسیاری دارد که از گوشه و کنار شهر، اینجا را برای غذاخوردن انتخاب میکنند؛ آقا داود نه برای دکور مغازهاش کاری کرده و نه روی سر کارگر بیچارهای عروسک میکی موز را جاسازی کرده تا در خیابان بایستد و شکلک در بیاورد. او، نه روی میزهای مغازهاش منوهای آنچنانی گذاشته و نه حتی یک کاغذ کوچک به عنوان تراکت تبلیغاتی چاپ کرده. اتفاقا مواد تشکیل دهنده غذایش هم جنسهای درجه یک نیستند، همین کالباس های مارتادلایی که احتمالا با ارفاق درصد گوشتشان به 10 برسد، کمی هم پنیر و سوسیس اضافهاش کنید تا بشود یک پیتزای مخلوط در مغازه او.
ساده و دوست داشتنی
بدون تعارف، این مغازه برای هر کسی دیگری که بود، امروز باید خودش را با مگس پرانی سرگرم میکرد، اما پیرمرد قصه ما، طوری با مشتریهایش رفتار میکند که حاضرند برای خوردن همین پیتزا در مغازهای که ذکرخیرش بود، صف بکشند. حاضرند دهها پیتزا فروشی آنچنانی را رد کنند تا در کوچه لولاگر خیابان نوفل نوشتاتو، جعبه نوشابه را برگرداند ، صندلیاش کنند و پیتزاهای آقا داود را بخورند. چرایش را باید از خودشان پرسید. باید یک روز بروید آنجا، تا ببینید ارتباط این کاسب با مشتریهایش چگونه است.
اگر یک روز گذرتان به مغازه آقا داوود افتاد، با ماجراهای عجیب و غریب بسیاری رو به رو میشوید. احتمالا آقا داود را ندیده، بشناسید. چون قیافهاش از دور داد میزند که در این مغازه چه کاره است. پیرمردی با ریش و موی بلند که حالا دیگر رنگ غالبش سفید شده. قیافهاش بی شباهت به درویشها نیست. به چهرهاش بیشتر میاید که صاحب یک کله پزی باشد تا پیتزا فروشی! با این حال، پشت یخچال می ایستد و با تسلط خاصی، امور مغازه را مدیریت میکند. اگر باشد، خودش سفارش میگیرد و اجازه نمیدهد کس دیگری با مشتری صحبت کند.
رفیقهای قدیمی
یک ویژگی مشترک بین بیشتر مشتری های پیتزا داود وجود دارد؛ همه آنها فکر میکنند که صمیمیترین مشتری و رفیق صاحب مغازه هستند. حالا اگر شما هم برای اولین بار به مغازه او بروید، احتمالا همین طور فکر کنید، چون آقا داود طوری با شما سلام و علیک میکند که انگار 30 سال است با هم رفیق گرمابه و گلستانید. با این حال، آنهایی که برای اولین بار گذرشان به این مغازه میافتد، باید هنگام سفارش غذا اسم کوچکشان را بگویند. آقا داود میپرسد:« اسمت چیه؟» و تو اگر در پاسخ نام خانوادگیات را بگویی، آقا داود میگوید:« گفتم اسمت چیه؟ اسم کوچیکت» و همین رد و بدل کردن اسم، اولین بهانه رفاقت تو با قدیمیترین پیتزا فروش تهران میشود. دومین نکته، هنگام سفارش دادن غذا پیش میآید؛ اقا داود، حجم غذای سفارش داده شده را با تعداد سفارش دهندهها میسنجد، اگر حدس بزند که تعداد پیتزاها از خوراک شما بیشتر است ، آن را قبول نمیکند و میگوید:« زیاد است، اسراف می شود.» مثلا اگر دو نفر باشید و دو تا پیتزا سفارش بدهید، میگوید:« یکی بخورید، اگر سیر شدید، دوباره سفارش دهید. بدون نوبت برایتان اماده میکنم.» چانه زدن هم بی فایده است، مرغ آقا داود یک پا دارد و زیر بار سفارش زیاد نمیرود. خلاصه وقتی سفارش شما قبول شد و مهر تایید گرفت، آقا داوود کلی کالباس که به شکل غیر منظم برش خورده را، روی یک تکه فویل میگذارد، رویش سس و آویشن میریزد و میدهد دستتان:« فعلا مشغول باشید تا غذا حاضر شود.» خودت میدانی که ارزش ریالی این کالباسها چندان قابل توجه نیست، اما همین قدر که متوجه میشوی صاحب مغازه دارد تو را تحویل میگیرد، کلی ذوق میکنی و چنان با اشتها کالباسهای خام را گاز میزنی که انگار داری بهترین غذای دنیا را میخوری. آقا داود، بهتر از تو حساب کالباسها را دارد، برای همین قبل از آنکه آخرین تکههای کالباس را بخوری، اسمت را صدا می زند و میگوید:«فلانی! بیا این کالباسها را بگیر، هنوز غذایت حاضر نشده.» خلاصه تا زمانی که پیتزای تو از فر قدیمی مغازه بیرون نیاد، همین آش است و همین کاسه. آنقدر کالباس به تو میدهد که فرصت نکنی دیوارهای زهوار در رفته مغازه را که با اسکناسهای کشورهای مختلف پر شده، ببینی. او تا کنون به هیچ مصاحبهای تن نداده و اگر بفهمد یک خبرنگار نفوذی میخواهد از زبانش حرف بکشد، حسابی گارد خود را میبندد و در حرف زدن، نهایت صرفه جویی را به خرج میدهد. اما در گپ و گعدههای خودمانی، میتوان از زیر زبانش حرف کشید و در چنین گزارشی منتشر کرد:« وقتی من این مغازه را راه انداختم تو هنوز نبودی جوون.در این چند سال، همیشه سعی کردم حق مردم را بدهم. کاسب اگر واقعا «کاسب» باشد، مشتری اش را خدا میرساند.» قبل از آنکه از او سوال کنم « یعنی چی واقعا کاسب باشد؟» خودش میگوید:« مردم قبل از جنس، از تو اخلاق میخواهند. اگر با مشتریات رفیق باشی، نمیتواند جای دیگر غذا بخورد. الان مدتی است که من پا درد گرفتم و کمتر میآیم مغازه. آنقدر مردم سراغم را میگیرند که این بندههای خدا کلافه شدهاند. کاسبی نوعی عبادت است، حساب و کتاب دارد. »
کسبی، نه به هر قیمتی!
اگر ادعا کنیم هدف آقا داود از راه انداختن این مغازه، پول در آوردن نیست، بی راه گفتهایم. او هم مثل همه کاسبها، چراغ مغازهاش را روشن کرده تا روزی خانوادهاش را تامین کند، اما یک نکته برای او اهمیت بیشتری دارد. خودش میگوید:« آدم هر چقدر دنبال پول دوندگی کند، مال دنیا با سرعتی بیشتر از او فرار میکند، باید تلاشت را بکنی و بقیه را به اوستا کریم واگذار کنی» و با انشگتش بالا را نشان میدهد تا ما متوجه شویم که منظورش از اوستا کریم کیست. راست میگوید. آقا داود کم و زید روزیاش را به خدا واگذارد کرده، برای همین ،وقتی مشتری دو تا پیتزا میخواهد، یکی برایش اماده میکند تا اسراف نشود. برای همین، وقتی خانهشان هیئت دارد، کرکره مغازه را پایین میکشد و قید کاسبی را می زند. برای همین، هر ماه کلی پول کالباس میدهد تا رایگان به مشتریهایش بدهد و دل آنها را به دست آورد.
اولویت با خانواده هاست
غذا را که روی میزت میگذارند، متوجه میشوی که این پیتزا، هیچ شباهتی به پیتزاهای امروزی ندارد. همان ترکیب و شکل شمایل دهها سال پیش را دارد، درست مثل در و دیوار مغازه و روحیه خود آقا داود؛ساده، بی تجمل و البته دلچسب. راست گفتهاند که « المال یشبه بصاحبه».
در این مغازه، اولویت با خانوادههاست. اگر شلوغ باشد، احتمالا باید مجردها زحمت بکشند و بروند توی کوچه عذا بخورند.وقتی خانوادهای میخواهد خودش را در مغازه کوچک او جا دهد، اگر کارگرانش درگیر کار باشند، خودش از پشت یخچال بیرون میآید، صندلیها را برای مشتری و خانوادهاش بیرون میکشد، روی میز را نطافت میکند و می رود تا کالباسهای پیش غذا را بیاورد، البته اگر همین افراد بدون خانواده بیایند، بعید نیست که آقا داود از پشت بخچال، با لحنی حق به جانب بگوید:« بیا این دو تا نوشابه را بده به اون آقایی که بیرون داره غذا میخوره!» و البته که مشتریهای آقا داود، با میل و اشتیاق حرفهای او را گوش میدهند.
سیر شدی؟
ویژگیهای منحصر به فرد او، همین جا تمام نمیشود. موقع پرداخت صورت حساب که میرسد، باید یک نفر برود و پول را پرداخت کند، آقا داود اصلا خوش ندارد مشتریهایش برای پرداخت صورت حساب با هم تعارف تکه پاره کنند. اگر چنین اتفاقی بیفتد، خودش تعیین میکند که چه کسی باید حساب کند. اگر بخشی از غذایتان هم مانده باشد، خودش پیشنهاد میکند که غذا را ببرید. باقی مانده غذا را داخل فویل میپیچد، باز هم کلی کالباس رویش میریزد، سس و آویشن هم چانشیاش میکند و همان موقع فوت و فنهای گرم کردنش را هم میگوید. نکته مهمتر اما این است که او، قبل از اینکه از مشتری پول بگیرد، به چشمش نگاه میکند و با لحنی دلچسب میگوید:« سیر شدی؟» سوالی که احتمالا فقط مادر شما موقع جمع کردن سفره میپرسد و البته او به هیچ وجه قصد تعارف کردن ندارد، چون اصولا از تعارف خوشش نمیآید، برای همین اگر در پاسخ، با صدایی نه چندان مطمئن بگویی سیر شدم، نمیگذارد بیرون بروی، دوباره از یخچالش یک مشت کالباس بیرون میآورد، روی فوبل میریزد و میگوید:« بشین بخور، کسی نباید گرسنه از این مغازه بیرون برود.» و تو مینشینی و کالباسهای سادهای را میخوری که از بهترین نوع ژامبون ها بیشتر میچسبد!
كدام كاسب حبيب خدا است؟
درباره اهمیت کسب حلال در فقه اسلامی، روایات و حکایات بسیاری وارد شده است. خوب است بخشی از این روایات را با هم مرور کنیم:
حضرت علی(ع) فرمودند:« إنّ اللَّه عزّ و جلّ، يحبّ المحترف الأمين/ خداى بزرگ پيشهور «امين» را دوست مىدارد.» امام باقر نیز درباره اهمیتی که امام علی(ع) به کاسبی میداد، فرمودند:« امير المؤمنين «ع» در بازارهای کوفه ، يكى پس از ديگرى با تازيانهاى بر دوش گردش مىكرد و ندا مىداد كه: «اى صنف تاجر و كاسب! از خدا بترسيد . از او طلب خير كنيد و از آسانگيرى بركت خواهيد، و با خريداران صميمى باشيد، و با بردبارى خود را بياراييد، و يك ديگر را از سوگند ياد كردن باز داريد، و از دروغگويى دورى جوييد، و خود را از ظلم دور داريد، و با مظلومان و مغبونشدگان با انصاف رفتار كنيد، و به ربا نزديك نشويد، و پيمانه و ترازو را تمام بپيماييد و وزن كنيد، و از حق مردم چيزى نكاهيد، و در زمين به فسادگرى مپردازيد». پدرم، بدين گونه در همه بازارها و فروشگاههاى كوفه گردش مىكرد، و پس از آن بازمىگشت و به فيصله دادن امور مردم مىپرداخت. هنگامى كه مردم او را مىديدند كه به سوى بازار مىآيد و «اى مردم!» مىگويد، دست از كار مىكشيدند و خوب به سخنان او گوش مىدادند.به او مىنگريستند تا آنگاه كه از سخن گفتن باز مىايستاد و چون سخنانش به پايان مىرسيد مىگفتند: شنيديم. اطاعت اى امير المؤمنين!» حضرت همچنین در عهدنامه مالک اشتر میفرماید:« بدان كه بسيارى از اهل كسب و تجارت بشدّت تنگ نظرند و بدجورى بخيل، كالاهاى مورد نياز را احتكار مىكنند، و در خريد و فروش زور مىگويند.»
پیغمبر اکرم نیز در این باره فرمودهاند:« شرّ النّاس التّجّار الخونة/ بدترين مردمان بازرگانان و كاسبان خائنند. »